the stars are nice |
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||||
![]() Click Here for your Free Traffic! دو شنبه 8 بهمن 1391برچسب:, :: 23:56 :: نويسنده : هستی
تقصیر تو نبود!
خودم نخواستم چراغِ قدیمی خاطره ها، خاموش شود! خودم شعرهای شبانه اشك را، فراموش نكردم! خودم كنار ِ آرزوی آمدنت اردو زدم! حالا نه گریه های من دینی بر گردن تو دارند، نه تو چیزی بدهكار دلتنگی این همه ترانه ای!
پنج شنبه 4 اسفند 1390برچسب:, :: 19:59 :: نويسنده : هستی
گوش فرا دهید.میشنوید؟ همه جا پر از موسیقی است.در طبیعت،در آسمان ،در بدن انسان،در مذهب،در اتاق،در بیداری،در خواب و در همه جا.هنگامی که در بهار قدم میزنی آواز پرندگان و وزوز زنبور ها تو را مست نمیکند؟یا صدای لطیف یک آبشار؟!و در پاییز سرود برگ های زرد و نارنجی پاییزی که به صورت خش خشی یک صدا از زیر پایت خدا را ستایش میکنند و زمین را فرش کرده اند....
صدای قلب خود را میشنوی؟چگونه با عشق میتپد و به تو میگوید که هنوز زنده ای!صدای صوت قرآن را بشنو.چه موسیقیی از این دلنوازتر؟
در خیابان صدای جرینگ جرینگ سکه های یک کودک و در اتاق صدای تیک تاک ساعت همه زیباست اگر زیبا تصور کنی.
در تولد نیز موسیقی وجود دارد.صدای گریه ی کودکی که برای اولین بار جهان بزرگ ما را تجربه میکند.
به آسمان گوش کن!صدای آواز فرشتگان را میشنوی؟سکوت است سکوت!
"و سکوت موسیقی درد هاست"
این مطلب رو آبجی گلم نوشته.از جایی هم کپی نکرده.هر کی خواست از این مطلب استفاده کنه لطفا زیرش اسم نویسنده (سهی) رو بنویسه.مرسی. نظرم فراموش نشه.
جمعه 1 مهر 1390برچسب:, :: 22:19 :: نويسنده : هستی
خدایا………….خدایااااااااااااااااااااااااا….
وقتی که دیگر نبود
من به بودنش نیازمند شـــدم
وقتی که دیگر رفت
من در انتظار آمدنش نشستــــم
وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد
من او را دوست داشتــــــم
وقتی که او تمام کرد
من شروع کردم
وقتی او تمام شـــــد
من آغاز شدم
و چه سخت است تنها متولد شدن
مثل تنها زندگی کردن
مثل تنها مـــــــــــردن …
"دکتر علی شریعتی"
زندگي چيست ؟ اگر خنده است چرا گريه ميكنيم ؟ اگر گريه است چرا خنده ميكنيم ؟ اگر مرگ است چرا زندگي مي كنيم ؟ اگر زندگي است چرا مي ميريم ؟ اگرعشق است چرا به آن نمي رسيم ؟ اگرعشق نيست چرا عاشقيم؟:-؟؟
چهار شنبه 20 شهريور 1390برچسب:, :: 18:46 :: نويسنده : هستی
سوی چشمانم را فرو کش میتوانم ببینمت گوشهایم را ببر میتوانم بشنومت و بی پا میتوانم به سویت بپویم و بی دهان نیز میتوانم بخوانمت بازو هایم را ببر تنگ در برت میگیرم با دلم چنانکه با دستانم قلبم را از تپیدن باز دار مغزم خواهد تپید و اگر در مغزم آتش افکنی تو را در خونم خواهم برد... دو شنبه 21 شهريور 1390برچسب:شعر,شعر عاشقانه,شعر فریدون مشیری,فریدون مشیری,مهتاب,مهتاب شبی,بی تو مهتاب شبی,کوچه,شعر عاشقانه ی فریدون مشیری,عشق,, :: 19:35 :: نويسنده : هستی
بی تو مهتاب شبی،باز از آن کوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه که بودم
در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد که شبی با هم ازآن گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دل خواسته گشتیم
ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام
بخت خندان و زمان رام
خوشه ی ماه فرو ریخته در آب
شاخه ها دست بر آورده به مهتاب
شب و صحرا و گل و سنگ
همه دل داده به آواز شباهنگ
یادم آید تو به من گفتی:"از این عشق حذر کن!
لحظه ای چند بر این آب نظر کن!
آب آیینه ی عشق گذران است
تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا که دلت با دگران است!
تا فراموش کنی!چندی از این شهر سفر کن!"
با تو گفتم حذر از عشق؟!ندانم
سفر از پیش تو هرگز نتوانم
نتوانم!
روز اول که دل من به تمنای تو پر زد
چون کبوتر لب بام تو نشستم
تو به من سنگ زدی من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم که تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم،نتوانم!
اشکی از شاخه فرو ریخت
مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت...
اشک در چشم تو لرزید
ماه بر عشق تو خندید!
یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه کشیدم
نگسستم،نرمیدم
رفت در ظلمت غم،آن شب و شب های دگر هم
نه گرقتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم...
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم!
"فریدون مشیری"
دو شنبه 14 شهريور 1390برچسب:خدا,خدای من,خدایم,راز و نیاز,رازونیاز با معبود,نجوا,دعا,ستایش خدا,نیایش, :: 22:15 :: نويسنده : هستی
خدایــم ؛ من که از کوی تو بیرون نرود پای خیــالم ...
چه بــرانی ، چه بــخوانی ، چه به اوجــم برسانی ، چه به خــاکم بکشانی ... نه من آنم که بــرنجم ... نه تو آنی که بــرانی ... یک شنبه 13 شهريور 1390برچسب:منو ببخش,مطلب عاشقانه,عشق,بخشش,بخشیدن,مطالب عاشقانه,عاشقانه, :: 22:37 :: نويسنده : هستی
دیشب باهات حرف میزدم.نمیدونم شنیدی یا نه؟
بهت گفتم تو این دنیا فقط تو رو دارم.ولی تو فقط به حرفام میخندیدی.
گفتم بی تو توی این دنیا میمیرم و تو با طعنه جواب دادی تو یه عمریه مردی.
وقتی رومو برگردوندم بغض راه گلومو گرفته بود.امان از این غرور که نمیذاره اشک بریزم.
وقتی با مهربونیت اومدی از دلم در بیاری اشکام امونم نداد.وقتی حالمو دیدی گویا فهمیدی با دلم چیکار کردی که تو هم مثل من روتو برگردوندی.
دیدم اشک میریزی و زمزمه میکردی: منو ببخش...
گـل یا پــوچ؟
دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن بگذار فقط تصــــــور کنم .. که در دستانتــــ برایـــم کمی عشق پنهـــان است .. ![]() سر آن ندارد امشب که برآید آفتابی چه خیالها گذر کرد و گذر نکرد خوابی ![]() " تـــو " دو حرفـــــــــ ــــــ ــــ بیشتر نیســـت ، کلمه ی کـــوتاهی کـــــ ـــ ـه برای گفتنش .. جانم به لبــــــ ـــ ـ رسید و ناتمـــــ ــــ ــام ماند ..* ![]() حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد! حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ! خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود! برمیگردم چـون دلـتنـگـت مــی شــوم!!! ![]() فرقـے نمـے کند !!
بگویم و بدانـے ...! یا ... نگویم و بدانـے..! فاصله دورت نمی کند ...!!! در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...! جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.: دلــــــــــــــم.....!!! ![]() در جستجوی تو چشمانم از نفس افتاد ، در کجای جغرافیای دلت ایستاده ام که خانه ام ابری است ، همیشه دلتنگ توام ... ![]() امشب بازهم پستچی پیر محله ی ما نیومد یا باید خانه مان را عوض کنم یا پستچی را تو که هر روز برایم نامه می نویسی .... مگه نه ؟!! ![]() صفحه قبل 1 صفحه بعد آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
![]() نويسندگان
|